طبقه بندی "معارف " و "مواجهه علمی" باعلم ("وحی"، معرفت خطاناپذیر)
نشست "چهارضلعی معرفت" گروه پژوهشی "دین وعلم" دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف _ ۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت برادران و خواهران عزیز.
وقتی صحبت از تمدن اسلامی میشود فقط در ذهن کسانی یک تعارضی در بطن این بحث پیش میآید که مثل این که بین مدنیت و شریعت پسِ ذهنشان تعارض میبینند! بین دانش و دین تعارضی میبینند، تفاوتی میبینند که اینها مثل این که دو مقولهاند بعد میخواهند نسبت این دو را با هم بسنجند و بعد این دو مقوله از دو سنخ هستند و با هم سازگار نیستند یا هستند. دوقطبی بودن علم و دین، چه تعارض آن چه آشتی آن، اینها مفاهیم اسلامی نیست. در قرآن دین، اینطوری تعریف نشده است. مبنا و شروع دین، شروع معرفتی است. معرفت هم دینی و غیر دینی ندارد. یکی از مغالطههای بزرگی که میکنند این است که معرفت دینی! و معرفت غیر دینی! معرفت، یا معرفت هست یا معرفت نیست. علم سکولار نیست نه ذاتاً نه عرضاً، در واقع علم سکولار، علم ناقص است. یعنی علمی که به منبع تجربه یا عقل تکیه کرده اما منبع وحی را حذف کرده است. بنابراین به معنای دقیق کلمه، علم ذاتاً حتی عرضاً هم سکولار نمیشود. چون دینی که داریم معرفتمحور و علم محور است. «إن الظن» یعنی نگاه غیر علمی حتی اگر در حد ظنّ و گمان باشد یعنی احتمال قوی، ولی هنوز علم نیست! «لایُغنی من الحق شیئاً» یا «کثیراً من الظن» گمان، جای حقیقت را نمیگیرد. این آموزه بزرگ قرآنی است. قرآن و تفکر اسلامی و تمدن اسلامی بنابراین علممحور است، حتی ظنمحور و گمانمحور نیست چه برسد به شکمحور یا جهلمحور. خب حالا اگر این است اصلاً منابع دین کتاب است و سنت و عقل، لااقل برای شیعه؛ حالا برادران اشعری و مسلمانان اشعری این را قبول ندارند البته در مورد آن هم اشاعره دیدگاههای مختلفی دارند ولی مکتبی که عقل را کنار کتاب و سنت قرار میدهد به لحاظ اعتبار، البته من نمیخواهم بگویم کاری که عقل میکند همان کاری است که کتاب و سنت میکند، کار اینها دو چیز است، عقل به عنوان مُدرِک. کتاب و سنت آیا مُدرِک است یا مَدرَک است؟ الآن نمیخواهم وارد این بشوم، میخواهم بگویم وقتی به لحاظ اعتبار اینها را کنار هم میگذارد مفاهیم علمی به دینی و غیر دینی نباید بشوند. عقلی و نقلی، تقسیم درستی است. یعنی بخشی از معارف با عقل بشر درک میشود و بخشی از معارف هست که برای درک آن عقل بشر لازم است اما کافی نیست. منبع معارف فراعقل، فرابشر، وحی باید وارد بشود. پس ما مفاهیم و گزارهها را عقلی و نقلی یا وحیانی و عقلانی میتوانیم تقسیم کنیم ضمن این که خود این هم اینطوری نیست که مفاهیم وحیانی، مفاهیم غیر عقلی یا ضد عقلیاند. این نیست؛ چنانکه این نیست مفاهیم عقلانی غیر دینی یا غیر وحیانی هستند، خیر؛ خود وحی چقدر دعوت به عقل میکند، و خود عقل دعوت به وحی میکند. این مهم است. حتی اینجا که شما به عقلی و نقلی تقسیم میکنید باز نباید تعارض بین اینها ببینیم. نقل ما دعوت به عقل میکند، عقل دعوت به این نقل میکند یعنی ما مبانی اصلی حتی تعبّدیات نقلیمان عقل است ما با عقل به اصل خدا، چه برسد به پیامبر، چه برسد به قرآن و چه برسد به احکام، ایمان میآوریم. هرجا عقل نباشد آن ایمان از نظر اسلامی مخدوش است، از نظر مکتب اهل بیت(ع) مخدوش است. منتهی عقل باید مبنا باشد ولی این که عقل، برای درک همه گزارهها تا همه سطوح لازم است اما آیا کافی هم هست یا نه؟ خب این روشن است که کافی است. لااقل تا امروز در دنیا هیچ مکتب معرفتشناختی مدعی کفایت عقل برای درک همه مفاهیم نیست. بعضیها میگویند مرز مدرنیته غرب و ماقبل مدرنیته کانت است که تز اصلی کانت عجز عقل و محدودیت عقل است. اصلاً مدرنیته در واقع اول شعار عقل، عقل دادند ولی عملاً با محدودیت عقل دارد تعریف میشود و الآن که به مخدوش بودن و مشکوک بودن عقل رفته است. در دوران پست مدرن شما به سمت نسبیتگرایی افراطی رفتهاید. نسبیتگرایی، شکاکیت، یعنی نفی عقلانیت. شکاکیت یعنی نفی عقلانیت. یعنی عقل فقط میتواند زخمی کند نمیتواند مداوا کند. معنی شکاکیت این است که عقل فقط میتواند مفاهیم را زخمی کند ولی هیچ چیز را نمیتواند مداوا کند! در بعضی از مسائل فقط سؤال طرح میکند ولی جواب نمیتواند بدهد! خب حالا این حرف به یک معنا درست است و به همین دلیل هم ما نیازمند به انبیاء و دین هستیم. و به یک معنا هم غلط است که برود به سمت شکاکیت. علم و عقل، داخل فرهنگنامه دین تعریف میشوند و اصول دینمان را با نقل اثبات نمیکنیم، بلکه اصول دین یعنی اصل و ریشههای دین، یعنی پایههای اصلی دین، آن باید عقلی باشد. بله، وقتی که اصل آن را با عقل فهمیدی در مورد ابهامات و سؤالات ریز آن شما به نقل محتاج هستید. مثلاً شما ممکن است با عقل اصل خدا و توحید را اثبات کنید اما در مورد همه صفات الهی، جزئیات، فعل خدا، وعده و وعیدهای الهی، نسبت خداوند با انسان و اعمال او، همه اینها را که نمیتوانی با عقل بفهمی! تا آخرش بگویی من همه اینها را با عقل میفهمم. اصلاً چرا نماز صبح دو رکعت است؟ نمیدانم چرا دو رکعت است. حکمت دارد اما فلسفه داشتن به معنای فلسفه مادی و محسوس داشتن نیست. اعم از این است. و اگر در یک مواردی هم دیدید در متفکران معرفتشناسان مسلمان، توضیح دادند اگر یک جایی در این عرصهای شما احیاناً تعارضی بین یک گزارهی عقلی و تجربی و علمی دیدید با یک گزاره نقلی، به نظرتان آمد بین مفاد یک آیه یا حدیثی با یک مفهوم و قضیه ثابت شدة عقلی یا تأیید شده تجربی تعارضی است، در معرفتشناسی اسلامی نمیگویند که اینجا دیگر این دین است! هرچه که دین گفت ولو که این قدرت دلالت و اثبات آن کمتر از آن باشد، هرجا تعارض بود این را مقدم بگذار! ما چنین چیزی نداریم. چون از نظر معرفتشناسان مسلمان دین، فقط نقل نیست، دین؛ عقل و نقل است. بنابراین اگر یک جایی تعارضی ظاهراً بین عقل و نقل پیش آمد معرفتشناسان مسلمان چه میگویند؟ اینها حرف کلیسای قرون وسطی را نمیزنند، حرف امثال کانت را هم نمیزنند، نه حرف سنت مسیحی و کلیسایی را، و نه حرف مدرنیتهاش را و نه پست مدرنش را، هر سه تای اینها یک خطا دارند میکنند در عرصه معرفتشناسی. یقین بر ظنّ مقدم است. یعنی ما علممحوریم. دنبال علم برو. نمیشود علم با علم تعارض پیدا کند، محال است چون واقع با واقع تعارض ندارد. اگر علم با علم، یقین با یقین تعارض پیدا نمیکند این صورت مسئله که وجود ندارد شما نمیتوانید یک آیه یا حدیثی داشته باشید که سند و دلالت و معنا دقیق، یقینی، مشخص؛ از آن طرف هم یک کشف علمی یا یک برهان عقلی داشته باشید که بطور واضح و قطعی است و این دوتا هم با هم سازگار نیست. این محال است. اگر یکی علمآور است و یکی نیست، مهم نیست کدام از آنها نقل است و کدام آنها عقل است آن که قطعآور است مقدم میشود، آن که علمآور است، آن که علمآور نیست مؤخر میشود. ما اینجا تقسیم نمیکنیم که این دین است آن عقل است! به لحاظ معرفتی قویتر است. کدام یقینآور است؟ یا از آن طرف، دوتا فقیه با هم اختلاف کنند، اختلاف دوتا فقیه، دوتا متکلّم و دوتا مفسّر قرآن را شما اختلاف دین و غیر دین میگویید؟ اختلاف عقل و دین؟ هر دویشان هم دارند استدلال عقلی و استدلال نقلی میکنند. پس هرجا تعارض ظاهری هست تعارض بین ادلّه است. ببینید کدام استدلال یقینآور است؟ در عرصه علوم تجربی به لحاظ معرفتشناسی امروز واضح است که مخالفی در دنیا ندارد، در قرن 18 و 19 مخالف داشت. اوایل قرن 20 مخالف داشت الآن هیچ کس مخالف نیست که گزارههای تجربی که اصطلاحاً به نام علم به نام خاص نام میبرند، گزارههای تجربی، حسی، آزمایشگاهی، اینها هیچ کدام یقینآور نیست. اینها همه تستهایی است که میزنی و آزمون میکنی تا اطلاع ثانوی! چون هر لحظه ممکن است یک تست جدید، یک آزمون جدید اتفاق بیفتد که نظریهتان را زیر سؤال ببرد. حتی گزاره تجربی که حالا این یکی از نکات مهمی است که باید به آن توجه داشته باشیم که میدانید گزاره تجربی خودش نمیتواند اعتبارش را از خودش بگیرد. تجربه، نمیتواند اعتبارش را از تجربه بگیرد، بلکه تجربه باید حتماً اعتبارش را از عقل بگیرد و بالاخره به بدیهیات برگردد. بنابراین اگر ما یک آیهای دیدیم که محال است که یک آیه قرآن باشد که معنایش صریح در این باشد که الف، ب است، از آن طرف یک کشف و یک برهان عقلی یا علمی داشته باشیم که این بطور قاطع بگوید الف، ب نیست. این محال است. در مورد قرآن یک مورد هم وجود ندارد. در مورد انجیل و تورات هست. تعارض شد بین یک قانون قطعی، یک کشف و برهان قطعی عقلی با یک آیه از قرآن که سند آن قطعی است اما دلالت آن ممکن است قطعی نباشد، بعضی از آیات صریح و نصّ هستند بعضی از آیات ظاهرند، بعضیها هم مجمل هستند. اگر یک گزاره عقلی قطعی دارید که میگوید الف، ب است، یک آیهای است از قرآن که صریح نمیگوید الف، ب نیست، احتمال آن این است، حتی ظهور هم دارد اما قطعی نیست، شما اینجا این حکم عقلی را مقدم بر برداشتتان از آن آیه میکنید، تعارضی نیست. یا یک روایتی دیدید که مفاد آن صریحاً ضد این است، ولی خب سند آن مشکل دارد. یا برعکس. پس اینجا مهم نیست که عقل است یا نقل است. مهم این است که کدام یقینآور است، علمآور است و کدام علمآور نیست. یعنی علم بر غیر علم مقدم است. ببینید این پاسخ معرفتشناسان مسلمان، این پاسخ خیلی مهم است که اساساً عقل و علم را برونبینی و غیر دینی و سکولار تعریف نمیکند بلکه اینها را حجّت خدا میداند. معرفت را از سنخ عقل و نقل میکند و باز آنجا هم علممحور است. اگر هم یک جایی شد که دو طرف هیچ کدام قطعآور نیست، علمآور نیست، اینجا را هم باز تقسیم کردند که اگر یک وقت در مورد احکام است که ما به همه فلسفه احکام اشراف نداریم شما آنجا طرف نقل را میگیرید ولو این که قطعی هم نیست، ولو علیه آن هم دلیل قطعی ندارید، مثلاً نماز صبح دو رکعت است، ما نمیدانیم چرا دو رکعت است؟ ممکن است یک احتمالاتی بدهیم. اما در غیر از مسائلی که ما آنجا باید عقلاً خضوع کنیم مثل بحث احکام و تعبدیّات قطعاً باید خضوع کنیم. اما اگر در موارد دیگری یا نص صریح یا ظاهر حجت و معتبر نقلی نیست دلیل قاطع عقلی یا علمی هم نیست، دو طرف احتمالی است و تعارض آن هم احتمالی است، در مواردی که در حوزه فکر و اندیشه و درک عالم است شما آنجا باز باید منطقی رفتار کنید، رفتار منطقی چیست؟ این است که حکم قطعی نکنید، تواضع علمی، بگویید اینجا نمیدانم چیست؟ وظیفه عملیام روشن است به آن عمل میکنم اما به لحاظ ذهنی نمیدانم. ما خیلی نمیدانمها داریم. فکر نکنید این هم یک حرف مربوط به سنت است. الآن که عصر نمیدانمهاست. یک وقتی این تمدن در قرن 18 و 19 اینقدر مغرور شد که گفت ما همه چیزدانیم! همه چیز را هم با همین عقل، و فقط با علم تجربی میفهمیم. بعد دید این حرف خیلی سوراخ دارد خیلی جاها درز دارد. الآن از آن طرف از بس این خطاها تکرار شد چه میگویند؟ میگویند اصلاً علم ممکن نیست! الآن عصر شکاکیت است، در حوزه فلسفه علم، گفتمان برتر در فلسفه علم، یعنی رایجتر، گفتمان حاکم و پارادایم حاکم، گفتمان شکاکیت است در بهترین وجه نسبیتگرایی است و الا شکاکیت است. یعنی هیچ نمیدانیم! ما که نه میگوییم همه چیز میدانیم نه این که میگوییم هیچ نمیدانیم. منطقی، یک چیزهایی را قطعی میگوییم میدانیم، یک چیزهایی هم احتمالی و یک چیزهایی را هم نمیدانیم. هر جا هم یک وظیفهای داریم. این هم یک نکته، که گزارههای تجربی حداکثر ظنآورند، و ظن، خودش به تنهایی... و اگر هم تعارضی پیدا کرد روشن است که تکلیف چیست؟
مباحث عقلی هم، دین هم میدانید گزارههای وحیانی، گزارههایی که در کتاب و سنت است بخشی از اینها از سنخ گزارههای عقلی است، بخشی از اینها از سنخ گزارههای باطنی و شهودی است. بخشی از اینها از سنخ گزارههای حسی و تجربی است. هر کدام از اینها با سنخ خودش قابل بحث است. منتهی به همین شیوهای که گفتیم و الا بحث عقلی و فلسفی، در همه مفاهیم دینی نمیشود کرد. مثلاً در مفاهیم شهودی و وجدانی شما چطور میخواهید در این مورد بحث برهانی بکنید؟ البته در انتقال آن به بقیه چرا، ولی در درک خودت که نمیتوانی، اصلاً احتیاجی به این قضیه نداری. بنابراین این که میگویند تمدن ما یا تمدن آنان، اینجا بحث ما و آنها نیست، علممحوریم، عقلمحوریم، وحی هم چون علم و معرفت است و یقین قطعی است معرفت خطاناپذیر است، وحی را مبنا قرار میدهیم نه این که همینطوری! ببینید اگر وحی را نانکاگنتیو بدانید معرفتبخش ندانید از نظر تفکر اسلامی، ما وحی را انکار کردیم انگار که وحی نیست! وحی، نوعی معرفت است و خالصترین نوع معرفت است. یکی از گردنهها که آنجا باید محکم ایستاد این است که آیا وحی را، نبوت را معرفت میدانیم یا نمیدانیم؟ اختلاف عمده سر این است. عقل و تجربه را معرفتبخش میدانیم، ابزار معرفت میدانیم در چه حدی؟ خود این بحث و اختلاف است. وحی را منبع معرفت میدانید؟ یا نمیدانید؟ البته این که وحی چطور اثبات میشود؟ ادله براهین نبوت، نبوت عامه، نبوت خاصه، آن بحث دیگری است و الا هر کسی از هر جا آمد گفت به ما وحی شد! نه؛ روش اثبات وحی بحث جداگانهای است اما اصل این که علاوه بر، و فراتر از عقل و تجربه منبع معرفتی هست یا نیست و آن منبع نمیتواند مثل عقل و تجربه خطاپذیر باشد و الا فلسفه نبوت به خطر میافتد. اصلاً شما نمیتوانید بگویید ما نبیّ را قبول داریم ولی نبیّ خطاکار یا خطافهم! نبیّ با احتمال خطا یعنی نفی نبوت؛ اصلاً ما به این نبوت نیازی نداریم. نبوت منهای عصمت، اصلاً خلأیی را که نبوت به خاطر آن آمده را پر نمیکند. یک اختلاف سر نبوت است که این معرفت خالص خطاناپذیر هست یا نیست؟ اینها کاگنتیوند؟ معرفتبخش هستند یا نیستند؟ این یک بحث.
بحث دوم ما با این تمدن، در حوزه معرفتی این است که خود عقل و تجربه تا چه حد معرفتبخش هستند و با چه شرایطی معرفتبخش هستند؟ خب شما میدانید اینقدر زیگزاگها از قرن 17 و 18 تا امروز در معرفتشناسی هست که همه کلی همینطوری میگویند معرفتشناسی غرب، فلسفه غرب! انگار همه آنجا یک فکر و یک فلسفه دارند، نه؛ دهها و صدها نگرش و دیدگاه و مکتب است که هر کدام آمدند برای نفی آن دیگری! ما فلسفه غرب نداریم. فلسفههای مختلف و متضادی است که همهشان برای زدن ریشه آن یکی دیگر آمدهاند. 4- 5 جریان و گفتمان است، به قول خودشان 4- 5 پارادایم است، با مبانی کاملاً متعارض که از بیخ همدیگر را قبول ندارند، ما فلسفههای غربی داریم! معرفتشناسیهای مختلف غربی داریم که هیچ کدام هم همدیگر را قبول ندارند عرض کردم این آمده ریشه آن دیگری را بزند. ما به همه اینها کلی میگوییم غرب، یا شرق. مگر شرق یک چیز است؟ اصلاً من با تقسیم شرق و غرب مشکل دارم! مثل این که در شرق، معنویت حاکم است، همه معنویاند، در غرب هم همه مشغول تفکر عقلی و علمیاند! اصلاً هر دویش دروغ است. بزرگترین حملات به بنیادهای عقلانیت در خود غرب اتفاق افتاده است که امروز ثمره آن را دارید میبینید. ما اپیستمهای مختلف داریم. ما علم نداریم. الآن در فلسفه غرب چه میگویند؟ میگویند فرق و مرزی بین علم و غیر علم معلوم نیست. این که شما میگویید یک چیزهایی علمی است و یک چیزهایی خرافات است، در واقع همهاش خرافات است، منتهی بعضیهایش خرافات پذیرفته شده و نتیجهبخش است، مشکلات مادی ما را حل میکند، بعضی خرافات حل نمیکند. یا شرق معنوی! کدام شرق معنوی؟ مشرک و بتپرست و معتاد و دزد و... اینها شده معنویت شرق!
پس در عرصه معرفت، روشن که تفاوتها چه چیزهایی است؟ در خصوص عقل و تجربه هم این بحثی است که فلاسفه و معرفتشناسان مسلمان از قبل مطرح کردند. میگویند منابع معرفت، عقل است، تجربه است، شهود است، وحی است. هیچ معرفتی با هیچ معرفت دیگری تناقض و تعارض واقعی نمیتواند پیدا کند. بیمعرفتی با معرفت تعارض پیدا میکند نه معرفت با معرفت! محال است یک چیزی را عقل قطعاً تأیید کند و قطعاً برهان بیاورد و وحی آن را نفی کند یا برعکس. منابع معرفت هستند. در تعارض بین گزارههای مختلف از این چهار صنف چه باید کرد؟ نمیگویند که دین مقدم است یا عقل مقدم است یا علم مقدم است؟ دین شامل همه اینهاست. دین آمده برای این که هر 4 نوع معرفت را به بشر ارزانی کند و هر 4 نوع معرفت را مدیریت کند و بگوید حد هر کدام کجاست و اینها با هم تعارض ندارند. - این را مدام تکرار میکنم چون چیز خیلی مجهولی است و مجهول بزرگ و خطرناکی است و خیلیها را به اشتباه میاندازد با این که خیلی امر سادهای است - در تعارض احتمالی و بدوی بین دو نوع معرفت، یعنی دو نوع گزاره معرفتی ما به سنخ آن کاری نداریم، به میزان علمآوری آن کار داریم که حجیّت دارد یا ندارد؟ظنّ نقلی در برابر قطع عقلی باید عقبنشینی کند و اسم این، عقبنشینی دین در برابر عقل نیست. این تقسیمات اسلامی نیست. ظنّ علمی، تجربی، علم به معنای خاص؛ ظن تجربی در برابر قطع نقلی باید عقبنشینی کند. ظن عقلی با ظن نقلی در برابر هم، اگر مربوط به احکام عملی است که شریعت است و جای تعبّد است شما در عمل کدام را باید مقدم کنید، اگر در مقام نظر است شما حکم قاطعی نباید بکنید، بگویید ما یک روایتی داریم، سند آن را نمیدانم، دلالت آن هم محتمل است، مشکوک است، چندبُعدی است، از یک طرف هم، یک گزاره تجربی و علمی داریم آن هم قطعی نیست این دوتا ظاهراً هم در نگاه اول با هم اختلاف دارند شما اینجا حق ندارید هیچ حکمی بکنید دو گزاره معرفتی با هم تعارض پیدا کردند و هیچ کدام هم قطعآور نیست، همانطور که عرض کردم اگر دوتا شیمیدان با هم اختلاف کنند باید این کار را بکنند، یا دوتا فقیه با هم اختلاف کنند، دوتا مفسر با هم اختلاف کنند، اگر دوتا مفسّر قرآن با هم اختلاف کنند یا دوتا زیستشناس با هم اختلاف کنند چه کار میکنید؟ اگر یک مفسّر قرآن با یک زیستشناس هم سر یک مسئلهای اختلاف شد عین همان کار را میکنید، هیچ تفاوتی ندارد نه آنها دینی و غیر دینی است نه این، هیچی. منبع معرفت. باز نگاه کن چقدر معرفتبخش است و چقدر نیست؟ این مسئله خیلی مهم است، لذا میگویم این صورت مسئله، صورت مسئله ما نیست. این صورت مسئلة مسیحیت است، صورت مسئله اروپاست که جهانی شد! چون کل دانشگاههای دنیا در قرن 20 از روی اینها کپیبرداری شد و این مسئله را جهانیاش کردند. این تعریف آنها از علم است، تعریف آنها از دین است، تعریف آنها از عقلانیت است، تعریف آنها از شک است، تعریف آنها از زندگی است، تعریف آنها از تمدن است، جهانی شده، چون زورشان بیشتر است، قدرت بیشتر و تکنولوژی بیشتر. چه کسی باید این سد را بشکند؟ شماها. اگر از این نخبه الکیها هستید نه نمیتوانید بشکنید. اگر به لحاظ علمی نخبه واقعی باشید و با آن ملاحظاتی که اول عرایضم گفتم، آن وقت میتوانید بشکنید.
خب تفکری که میگوید ما اصلاً بدیهیات نداریم. ببینید معرفتشناسی مادی سنگبنای انحرافاتش از اینجاست که منکر بدیهیات میشود. حالا یک وقت بین جریانهای عقلگرا و حسگرا در غرب، سر این که تصورات همه حسیاند، یا تصور غیر حسی داریم اختلاف میشود، حالا جالب است بدانید اتفاقاً معرفتشناسان مسلمان اکثرشان معتقدند که اشکالی ندارد که بگویید همه تصورات ما، منشأ حسی هم دارند، دعوا در تصورات نیست، اختلاف بخصوص بر سر تصدیقهاست. و الا خیلی از معرفتشناسان درجه اول مسلمان حرفهایشان از یک جهاتی یک کسی نگاه کند فکر میکند شبیه حرفهای جانلاک و... است که اصلاً ما تصورات غیر حسی کاملاً غیر حسی، تصور محض انتزاعی نداریم برخلاف دیدگاههای دکارت و کارتیزینها که ما بدیهیات عقل نظری داریم، حالا بدیهی که داریم اساساً نباید مربوط به تصورات باشد مربوط به تصدیقات است. در حوزه تصورات، اتفاقاً خیلی از معرفتشناسان مسلمان در بحثهایشان تصریح کردند که اصلاً ما نظرمان همین است اشکالی ندارد که بگویید که تمام تصوراتی که در ذهن انسان بوجود میآید مابعد حسی است، اشکالی ندارد. در حالی که خود این مسئله، نزاع بزرگ در حوزه فلسفه در غرب شد که اختلافات بعدی بر اساس آنها پیش آمد. اما این که تصورات چطور در ذهن ما پدید میآید؟ اینها سؤالات مهم مبنایی بوده که آثار حقوقی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی دارد. این که میبینید این همه مکتبهای مختلف پیدا میشوند از اینجاست. سکولاریزم از اینجا شروع میشود. بعضیها فکر میکنند سکولاریزم در عرصه سیاست و اقتصاد همانجاست، تفکیک دین از سیاست، تفکیک اخلاق از اقتصاد، تفکیک دانش از ارزش، همه اینها برمیگردد که ریشه سکولاریزم از فلسفه شروع میشود. بلکه قبل از آن، از مبانی فلسفه شروع میشود، سکولاریزم از معرفتشناسی شروع میشود. معرفتشناسی مادی، معرفتشناسی تجربی محض، راجع به این که تصورات چطور در ذهن پیدا میشوند؟ و چطور با هم ترکیب میشوند، تصدیقات چطور در ذهن پیدا میشوند و چطور با هم ترکیب میشوند؟ استدلال ممکن است یا نه؟ بدیهیات داریم یا نه؟ آیا ترکیب عقلی تصورات ارزش منطقی دارد یعنی معرفتبخش است یا نیست؟ در مورد تصدیقات چه؟ ارزش معرفتی ترکیبات، تصدیقهای ترکیبی چطور اثبات میشود؟ از اینجا راهشان از هم جدا میشود آیا استنتاج عقلی ممکن است یا نه؟ بعضیها فکر میکنند این مسئله شکاکیت برای این دهههای اخیر است. خیر؛ از همان قرن 17 که کسانی آمدند تحت عنوان تجربهگرایی شروع کردند که اصل تصدیقهای ما بایستی، ما جز تصدیق در حوزه محسوسات را تصدیق نمیدانیم از همان جا شروع شد. سنگ بنای شکاکیت تجربهگرایی افراطی است همین که به نام علمزدگی میشناسند. علمزدگی که اشکال ندارد، علم به معنای خاص که زدگی نمیآورد، تجربهزدگی، حسزدگی، فقط از آن 4 نوع معرفت، فقط یک نوع آن را، معرفت حسی که قشریگری نوع معرفت است که حیوانات هم آن را دارند. میدانید که حیوانات در معرفت حسی از ما قویترند! حیوانات در بویایی، شنوایی، شنداری از ما قویترند. اگر معرفت، معرفت حسی است که حیوانات خیلی از ما بامعرفتترند!
این که نقطه شروع معرفت کجاست؟ از وقتی که معرفتشناسی مادی و تجربی غلبه کرد از آن لحظه نطفه شکاکیت بسته شد چون شکاکیت از دل تجربهزدگی بیرون میآید. میدانید چرا؟ چون اول در مفاهیم غیر حسی شک میشود و این سیر تاریخاً هم طی شد و لازم هم نبود تاریخی طی شود اگر کسی منطقی هم نگاه میکرد قابل پیشبینی بود. اول در مفاهیم غیر حسی و غیر تجربی شک میکنند که اخلاق چیست؟ وحی چیست؟ گزاره عقلی چیست؟ کلام چیست؟ الهیات چیست؟ فلسفه چیست؟ اگر معیار حس باشد راست میگوید، اخلاق هم همینطور؛ حقوق بشر چیست؟ حقوق ساختنی است! اخلاق ساختنی است! خب؟ از اینجا شروع میشود. اول شک در عرصه غیر حسی است. بعد میخواهد ببیند خود این حس، اعتبارش را از کجا آورد؟ خود حس هم مشکوک میشود چنانکه شد. خود علوم تجربی هم بدون، اگر فقط حسی نگاه کنید علوم تجربی هم هرگز به هیچ یقینی ما را نمیرساند. شما گزارههای تجربیتان باید با یک گزاره عقلی گره بخورد تا قانون علمی داشته باشید. تا قطع داشته باشد. و هیچ گزاره عقلیای اثبات نمیشود الا این که به بدیهیات برگردد. در منطق تجربی محض در معرفتشناسی مادی حسی محض که به نام علمزدگی، به نام ساینتیزم مشهور شد در این تفکر اول به تعارف گفتند، الآن هم گاهی به تعارف میگویند ولی واقعیتش این است که اینها سنگ بنای معرفت و استدلال که بدیهیات باشد را قبول ندارند. چون بدیهیات که تجربه نیستند با تجربه اثبات نمیشود خود تجربه باید با بدیهیات استناد پیدا کند تا اثبات بشود دیگر بدیهیات یا عقلیات را که با تجربه نمیشود اثبات کرد. خب وقتی کسانی در منطق تجربی و مادی، نگاهشان به مسئله این است اصلاً استدلال یعنی چه؟ سؤال ما این است در تجربهزدگی و علمزدگی به این مفهوم خاص، استدلال یعنی چی؟ استدلال یک فرآیند عقلی است، ماده استدلال میتواند در یک مواردی تجربه باشد. آن هم اگر همهاش تجربه باشد چیزی از آن درنمیآید! باید یک بخشی عقلی باشد، بدیهی باشد و یک بخشی هم تجربی باشد. حالا این بحثها را من نمیخواهم ورود کنم، حتی دوستان بحثهای معرفتشناسی داشتند و اینها را بررسی کردند، بعد هم خودتان باید این مطالعات را ادامه بدهید. رشتهتان هرچه هست این بحثها را ادامه بدهید بعضی از دوستان را من دیدم فلسفه اسلامی و منطق نمیخوانند، پراکنده مطالعه میکنند، دو صفحه فلسفه علم، سه صفحه معرفتشناسی، چهار صفحه از آن، پنج صفحه از آن، این جز این که ذهنتان را مغشوش کند هیچ فایدهای ندارد، اینها ضد فلسفه است، فلسفه نیست، پراکندهکاری در این قضایا نیست، باید درست، همانطور که فیزیک را میخوانید باید اینها را بخوانید. اگر کسی میخواهد وارد عرصه منطق و فلسفه و معرفتشناسی و فلسفه علم بشود باید این را درست بخواند و باید یک دوره ابتدائیات فلسفه اسلامی را بخواند.
پس یکسری از اختلافات، عمده و ریشه آن به عرصه معرفتشناسی برمیگردد با این سؤالات، تمدن اسلامی و غیر اسلامی یکی از تفاوتهاست. در تعریف علم، ریشه اختلافات در تعریف علم، اینجاست:
1) آیا ما تصدیقات بدیهی داریم یا نداریم؟ معرفتشناسی مادی میگوید نه، همین چیزهایی هم که شما میگویید تصدیق مادی است از تجربههای زندگیتان است! اینها هم القائات است. 2) آیا این بدیهیات ارزش علمی، ارزش یقینی دارند یا ندارند؟ اعتبار معرفتی دارند یا ندارند؟ یک منطق میگوید دارند یک منطق میگویند ندارند. اینها خیلی آثار دارد. اینها در اخلاق اثر دارد. وقتی یک کسی میگوید اخلاق چیست هرکس هرکاری کرد برای خودش اخلاقی است، روشن شود که منشآ آن کجاست؟ کسی که گفت ما اصلاض تصدیق بدیهی نداریم، معلوم است هیچ مرزی بین خیر و شرّ نخواهد بود، اصلاً حق و باطل چیست؟ عدل و ظلم چیست؟ معلوم است که مرزی نخواهد بود. باید روشن شود که دعوا از کجا شروع شد؟ این طبل آنجا زده شده، اینجا صدایش به گوش میرسد! صدایش را در حوزه اخلاق و سیاست و حقوق میشنوید، ولی اول آنجا زده شد. 3) دیگر این که، آیا ذهن میتواند به بدیهیات تکیه بکند و قیاس تشکیل بدهد؟ برهان بیاورد و از جزئی به کلی برسد؟ یا نه؟ این را قبول ندارند، همه چیز را فکر میکند از جزئی به کلی، از کلی به کلیتر است در حالی که حرکت از جزئی به کلی در فرآیند درک، به تنهایی هرگز به یقین نمیرسد. یعنی اگر کسی گفت ما هیچ تصدیق غیر تجربی و غیر حسی در ذهنمان نداریم که معرفتبخش باشد، و از بدیهی شروع بشود و با استدلال بشود مدام تصدیقات و تصدیقات بعدی را چید آمد بالا، این حتماً با ما در حوزه اخلاق و سیاست و فلسفههای مضاف و حقوق بشر و... اختلاف پیدا میکند. در تعریف علم، قطعاً اختلاف از همینجا شروع میشود. مبنای اصلی استدلال چیست؟ یعنی شما اگر هم هزارتا مصداق جزئی را در آزمایشگاه تجربه کنید، بخواهید از جزئی یک نتیجه کلی بگیرید، به تنهایی نمیتوانید. شما هم حداکثر میگویید این مواردی را که آزمایش کردم اینطور بود؛ نمیتوانید بگویید همه موارد اینطوری، اینجوری خواهند بود و نمیتوانید بگویید خلاف این نخواهد بود. اصلاً میدانید که گزاره تجربی هرگز نمیتواند بگوید چه چیزی نیست، فقط میتواند بگوید چه چیزی هست! چه چیزی هست را هم نمیتواند بگوید! فقط میتواند بگوید چه چیزی را من تجربه کردم. با تجربه، حداکثر چیزی که میشود گفت این است آنچه که من تجربه کردم بود، من تجربه کردم. نمیتوانی بگویی چه هست، چه برسد به این بگویی چه نیست! و لذا تعارض بین گزارههای تجربی، گزارههای علمی به معنای خاص، با مفاهیم ماوراءالطبیعی اصلاً محال است. محال است که تعارض واقعی پیش بیاید. یعنی در هیچ آزمایشگاهی نمیشود رسید به این که فرشته محال است که باشد! در کدام آزمایشگاه؟ با کدام تجربه شما میتوانید بگویید معجزه نیست یا فرشته نیست یا قیامت نیست. حتی نمیتوانید بگویید چیزی هست. فقط با تجربه فقط میتوانید بگویید این 4 موردی را که من در آزمایشگاه تجربه کردم این 4تا هست. بنابراین هیچ گزاره کلی، هیچ قانونی از تجربه محض بیرون نمیآید نه ایجابی نه سلبی. بنابراین کدام تعارض بین علم، حتی با یک گزاره فلسفی یا گزاره عرفانی یا اخلاقی. در اخلاق میگویند عمل (الف) شقاوتآور است، تو را بدبخت میکند و از انسانیت ساقط میکند. بعد یک کسی بگوید که نه، من این عمل را در آزمایشگاه آزمایش کردم این عمل شقاوتآور نیست. جز دیوانه کسی اینطوری حرف میزند؟ در کدام آزمایشگاه آزمایش کردی که کدام عمل شقاوت نمیآورد یا میآورد؟ بنابراین تعارضها روشن شود.
در علوم تجربی و طبیعی که شما اکثراً در این رشتهها کار میکنید آنجا هم از حکم جزئی شروع میکنید و باید به یک حکم کلی عقلی آن را وصل کنید، باید وصل کنید و الا حکم نیست. حکم علمی هم نیست. باید موارد مشاهده شده وصل شود به مواردی، تا بتوانیم به موارد مشاهده نشده تعمیم بدهیم. و بعد، تفاوت دیگر این است، تفاوت ما با اینها این نیست که بگوییم تجربه معرفتبخش نیست آنها بگویند چرا هست، تفاوت در این نیست. تفاوت در چیست؟ در این که تجربه معرفتبخش است اما حدود معرفت تجربی اولاً باید معلوم باشد، دوم؛ خطاپذیری آن معلوم باشد، سوم این که به چه شرط ما را به یقین میرساند و علمآور است و از ظن عبور میکند؟ به شرط ضمیمه شدن به قضایای غیر تجربی و به شرط پذیرفتن بدیهیات. وقتی از اینجا شروع کردید و تعریف علم تغییر کرد طبیعتاً مراحل بعد در تعریف اخلاق علمی، نحوة استفاده یا سوء استفاده از علم و تکنیک در این موارد هم مطرح میشود. پس ما علم سکولار نداریم ولی نگاه سکولار به علم داریم، مواجه سکولار با علم داریم و این مواجهه از نقطه عزیمت معرفتشناختی شروع میشود در حوزه اخلاق علمی و حقوق علمی خودش را نشان میدهد. چون در تمام اقدامات در عرصه تکنولوژی و صنعت و اقتصاد و حقوق، مدام مدیران و تصمیمگیران در معرض انتخاب هستند باید مدام یک چیزی را بر یک چیزی ترجیح بدهند. سؤال این است: شما با این قدرت تکنیکی که به دست آوردید در این لحظه خاص چه چیزی را بر چه چیزی ترجیح میدهید و چرا؟ چه نوع استفادهای را بر چه نوع استفادهای؟ چه نوع عدم استفادهای را بر چه نوع عدم استفادهای ترجیح میدهید و چرایی؟ این چراییاش و این استدلال، دیگر استدلال علمی و تجربی و آزمایشگاهی نیست، این برمیگردد به منشأ نگاه حقوقی و اخلاقی شما، نگاه دینی یا غیر دینی شما، تربیت الهی یا تربیت مادی و خودش را نشان میدهد. این راهم عرض کنم ضمن این که اگر کسانی واقعاً به معرفتشناسی محض بیندیشند اساساً و منطقاً حق ندارند در مورد مسائل غیر تجربی و غیر حسی هیچ نوع داوری سلباً یا ایجاباً بکنند فقط باید سکوت کنند. در عرصه مفاهیم غیر تجربی فقط باید بگوید لاادری! من نمیدانم. شک. در حالی که این کار را هم نکردند. از مادیین و قدمای مادیین تا این جریانهای ماتریالیزم دیالکتیک و دیگرانی که هستند شما میبینید تحت عنوان این که منطق ما حسی است، وارد اظهارنظر در مفاهیم غیر حسی و غیر تجربی سلباً میشوند که اینها نیست اصلاً شما نمیتوانید در این عرصه بگویید هست نمیتوانید بگویید نیست، تو باید با این منطق فقط باید سکوت کنی که معمولاً هم سکوت نمیکنند و اظهارنظر میکنند. یا نمیتواند یک کسی که فقط به منطق تجربی و به منطق مادی و تجربه مسلّح است بیاید در عرصه متافبزیک راجع به خصوصیات آن بحث کند! اصلاً حق ندارد بحث کند. تو اینجا فقط باید سکوت کنی. تو در مورد خود گزارههای تجربی هم مجبور هستی سکوت کنی. نمیتوانی تحلیل کنی چه برسد به این که بخواهی نفی کنی.
خب سه - چهار نکته دیگر از این بحث معرفتشناسی ماند، تازه میخواستم تاریخ تمدن را بگویم. اگر بخواهید میتوانم نمونههایی از این بحث تمدنی را برایتان بخوانم یا اگر میخواهید سؤال و جواب کنیم.
یکی از دانشجویان: یکی از تعارضات علم و دین که فرمودید نیست نکته این است که آن علمی که شما در مورد دین میگویید با علم موجود فرق دارد. تعارضی که بحث میکند ساینس است و این ساینس گزارههای پیشفرض مادی دارد. خب اینجا باید بحث کرد. شما میگویید بین اینها تعارض است؟
استاد: همین الآن گفتم. این تعبیر تعارض بین علم و دین، یک مقدار تعبیر دبستانی از علم است! ببینید علم یعنی چه؟ اول دقیقاً روشن شود که منظور از علم چیست؟ همین ساینس را شما میگویید، میگویید علوم تجربی. سؤال این است آیا در متدولوژی علم، در معرفتشناسی این نکاتی که عرض کردم و مدام تکرار کردم برای همین بود آیا فقط تجربه را معتبر میدانید یا غیر تجربه را هم؟ اگر فقط تجربه را معتبر بدانید باز هم تعارض پیش نمیآید. دارم همین را میگویم. اگر فقط گفتید تجربه معتبر است شما هم اعتبار تجربه را نمیتوانید اثبات کنید. این که میگویید علم، علمیت آن اساساً اثبات نمیشود. و هم تعارض اگر شد اگر آن گزاره مقابل یا گزاره قطعآور است یا ظنآور است تکلیف آن را روشن کردیم. اگر در مفاهیم فراحسی تازه دارد بحث میکند مثلاً راجع به قیامت دارد صحبت میکند هیچ گزاره تجربی حتی از نوع ظنی نمیتواند تعارض پیدا کند با یک گزارهای مربوط به عرصه ماوراءالطبیعه.
همان دانشجو: صحبت شما درست است. عرض من این است که علم، الآن ساینس ماست، آن علمی که شما میگویید نیست که ما قضاوت میکنیم.
استاد: کدام علم نیست؟ من دارم همین ساینس را میگویم. میگویم ساینس لازم است کافی نیست. نگفتیم این به درد نمیخورد. اصلاً اینهایی که میگویند این علم موجود، این تکنولوژی موجود همه را به مزبله تاریخ بریز از صفر شروع کن! من اصلاً این را قبول ندارم و این حرفها مبنا ندارد. گزارههای تجربی اسلامی و غیر اسلامی ندارند. یا معرفتبخش است یا نیست.
همان دانشجو: فقط نکتهاش این است که ساینس پیشفرضهای مادی دارند.
استاد: مثلاً پیشفرضهای آن چیست؟
همان دانشجو: الآن پیشفرض اکثر علوم تجربی این است که تمام تأثیر- تأثرات در عالم، مادی است یعنی شما نباید ارجاع به عالم دیگر بدهید.
استاد: خب این پیشفرض خودش تجربی است؟
همان دانشجو: خیر، ولی هست.
استاد: میدانم هست. من یک جملهای گفتم اگر دقت کرده باشید – سؤالتان سؤال خوبی است این که عرض میکنم توبیخ شما نیست – ولی یک نکتهای عرض کردم اگر به آن دقت کنید جواب این سؤال در آن بود. گفتیم ما علم سکولار نداریم، مواجه سکولار با علم داریم. مواجهة سکولاریستی با علم همین است که شما میگویید. یعنی پیشفرضهای مادی را بر گزارههای تجربی تحمیل کردن، این که جزء ساینس و علم نیست. شما آمدید گزارههای تجربی را بردید در بطن یک فلسفه مادی گذاشتید بعد میگویید بین اینها ملازمه است. ببینید همین مسئله علیّت؛ در جهان اسلام، فلاسفه و متکلّمین مسلمان، علیّت را مبنای یکی از قویترین و شاید قویترین استدلال بر خداوند و توحید قرار دادند. در حالی که در غرب در قرن 17 و 18 اصلیترین موضوعی که باعث معارضه با دین شد علیّت بود. خیلی مهم است. اصل علیّت، این که آمدند علت و معلولهای مادیت را کشف کردند ترجمه شد و از جهان اسلام به آنجا آمد گفتند این علّت این است؟ پس خدا کو؟ این فکر میکند که خدا جای علّت مادی نشسته است! علیّت همین علیّت است که شما میفرمایید دوجور تفسیر شده است. خود علیّت که مادی و غیر مادی ندارد. تفسیر علیّت است که مادی و غیر مادی دارد. یعنی شما یک وقتی، یعنی هر دوتا منطق، یعنی هم منطق سکولار و هم منطق اسلامی هر دو علیّت را قبول دارند. چرا در یکی علیّت مبنای توحید است، در دیگری علیّت مبنای کفر و شکاکیّت است؟ چرا؟
همان دانشجو: چون پیشفرض آن است.
استاد: آن پیشفرض خودش ربطی به علم و ساینس ندارد. تحمیل بیرونی بر علم است، ما با آن تحمیل مشکل داریم.
همان دانشجو: یک سؤال دیگر در مورد دین داشت میخواهم بگویم که دین هم بدیهی نیست، چرا که مفسّر هم با پیشفرضهایی که دارد سراغ دین میرود؟
استاد: چه کسی گفت دین، بدیهی است؟
همان دانشجو: مسلمانهای نسبیگرا نمیگویند، ولی خود حضرت امام(ره) وقتی در مورد تفسیر قرآن میگویند، میگوید فلاسفه این طوری نگاه کردند، در مورد فقه هم این تقریباً هست. در مورد یقین هم که فرمودید در دورههای مختلف، یکسری گزارههای فلسفی بوده که برای اهلش یقینی بوده است. مثلاً نظام بطلمیوسی نظام یقینی بوده است.
استاد: نظام بطلمیوسی که نظام فلسفی نیست.
همان دانشجو: نه، همان علل اربعه، حالا آن سیستی که بوده!
استاد: نه اینجا دارد مغالطه میشود. سهتا سؤال کردید که سهتای آن عالی بود. من از شما بخاطر سهتا سؤال تشکر میکنم. و اما جواب: سؤال اول را که عرض کردم درست است؟ دومی و سومی آن چیست؟ یکی فرمودید که فلسفی در یک مقاطعی یک گزارههای فلسفی قطعی بوده بعد ابطال شده مثل بطلمیوس. اولاً نظام بطلمیوس یک فلسفه نیست. گزارههای فلسفی هم دو جور هستند یک وقت اگر گزارهای باشد که ماده خود را از یک گزاره تجربی گرفته باشد و مبتنی بر آن باشد این اصلاً گزاره فلسفی محض نیست، این ممکن است ابطال بشود. اگر ماده اصلی استدلال تجربی بود اصل نتیجهگیری فلسفی که میکنیم مشروط است، آن شرط را به زبان نمیگویند ولی مشروط است. یعنی یک اگر چنین است پس چنان است، پسِ پرده هست، پس اگر متعلَق یک استدلال فلسفی یک گزاره تجربی بود این گزاره فلسفی شرطی است یعنی تا آن صدق کند این صدق میکند. بله، این دسته از مفاهیم که داخل فلسفه شده، اینها تغییر میکنند ضمن این که علل اربعه که گفتید از این سنخ نیست، علل اربعه همین الآن هم صادق است. اصلاً ربطی ندارد که در تجربه چه ثابت شود و چه نفی بشود؟ علل اربعه ربطی به آن ندارد. گزارههای فلسفی که فلسفی دانسته میشوند گزاره فلسفی محض اینها با تجربه تغییر نمیکنند چون اصلاً مبتنی بر هیچ تجربهای نیستند باید به بدیهیات برگردند یا اشکال استدلال درست است یا نیست؟ حالا یک عده از این مادیین میگویند تمام اَشکال استدلال، هر 4 تا به شکل اول برمیگردد شکل اول هم توتولوژی است. چرا؟ همانگویی است. میگوید انسان تا تمام مصادیقش را شما تجربه نکنی نمیتوانی آن را بگویی، وقتی میتوانی بگویی کل که همه را تجربه کنی! خب اگر همه را تجربه کردی و به یک نتیجه رسیدی باز داری نتیجه میگیری که کل آن اینطور است انگار همان را تکرار کردی، انگار که همان اول گفتی همه (الف)، (ب) است، بعد همه را استقراء کردی بعد نتیجه گرفتی که همه (ب) است. بعد جدا جدا رفتی همه را چک کردی. جواب به آنها این است که شما فرضاً در مورد بعضی از بدیهیات، میدانید که بعضیها بدیهیات اولیه و ثانویه را با هم مخلوط میکنند، بدیهی ثانوی به یک معنا اصلاً بدیهی نیست و باید به بدیهی اولی برگردد. بدیهیات اولیه هم چندجور هستند، بعضیهایشان مثل کل از جزء بزرگتر است، این را شما تجربه هم ممکن است بکنید، اما امتناع تناقض را، مگر شما احتیاج به تجربه دارید که بفهمید؟ پس چطور توتولوژی است؟ شکل اول کجایش به این معناست؟ اگر کسی گفت اصل این استدلالها و اَشکال را قبول نداریم بعد هم اینها ارسطویی و یونانی نیست. غیر یونانی نداریم، اگر ارسطو این وسط هنری کرده برداشته اینها را تدوین کرده است و الا اینها اختراع ارسطو نیست. خب این هم نکتهی ...
همان دانشجو: داشتید رجوع به دین را میگفتید.
استاد: نه قبل از رجوع به دین یک چیزی گفتید داشتم آن را جواب میدادم. پس روشن شد آن بخشهایی از گزارههای فلسفی که واقعاً فلسفیاند هرگز با تغییر تجربه، ابطال یک گزاره تجربی تغییر نمیکنند. سومی را هم که فرمودید – این سؤالات خیلی مهم است شاید سؤالات دیگران هم باشد – سوم این که فرمودید دین بدیهی نیست، اولاً هیچ کس نگفته که دین بدیهی است! یعنی چه که دین بدیهی است؟ اگر دین بدیهی بود که احتیاج به انبیاء نبود. بله، دین تکیه بر بدیهیات دارد، شروع بدیهی دارد اما همهاش که بدیهی نیست، احتیاج به آموزش است، احتیاج به استدلال است، احتیاج به موعظه و همه چیز است. اما این که میفرمایید امام هم گفته بله، فلاسفه این را میگویند، عرفا این را میگویند پس ما چندتا دین و چندتا تفسیر داریم. پس این روشن شود که ما یک وقتی در باب نحوه برداشت از متن، متد داریم یا نداریم؟ یکی از این دوتاست. اگر کسی گفت ما متد نداریم یا از این دیدگاههای گادامری و انواع جریانهای هرمنوتیکی بود که اساساً از هر متنی هر تفسیری میشود کرد، خب طبیعی است که آنجا شما در علم هم مشکل دارید، اصلاً دین را کنار بگذارید، در علم هم مشکل داری، در فیزیک هم مشکل داری، در شیمی هم مشکل داری! با این نگاه که هیچ چیز هیچ جا پایش جایی بند نیست! اگر قبول داری ما روشمند به متن مراجعه میکنیم آن وقت در اینجا همان بحثی که اول عرایضم کردم، یا یک مفهومی از یک متنی، منبعی یا یقینی استفاد میشود مثلاً نص است، یا ظهور معتبر است یا ظهور غیر معتبر است یا میشود تأویل کرد یا نمیشود کرد، اگر مواجهه با متن است، مواجهه با متن، متدولوژی و روش دارد. اصلاً اصول فقه برای همین میخوانند که ما از هر آیهای، هر نوع استنباطی که دلمان میخواهد نمیتوانیم بکنیم. بعد میگوید اگر اینطور است اینقدر قانونمند است پس این همه اختلاف چیست؟ منشأ این اختلافات این نیست که یک نص واحدی جلوی چشم دو نفر است و اینها با این دو نص صریح واحد دو جور برخورد کردند، اگر هر دو عالِم باشند هرگز این کار را نمیکنند. بلکه مسئله این است که صورت مسئله ترکیبی است. انواع و اقسام مسائل با هم مربوط میشود یک جا مشکل سند است، یک جا مشکل نص نیست، مجمل است، یا ظاهر است، یا یک دلیل قطعی در برابرش میگوید به این دلیل عقلی قطعآور است و به دلیل او، به این دلیل ما باید از ظاهر آیه دست بکشیم و تأویل کنیم، او میگوید نه، این قطعآور نیست! اختلافات سر این چیزها پیش میآید. لذا این تعبیر که مد شد ما چندتا اسلام داریم، یک اسلام فقهی، یک اسلام عرفانی داریم، یک اسلام فلسفی داریم، اینها معنی ندارد. یک بخشی از اسلام عقاید است، یک بخشیاش اخلاق است، یک بخشیاش احکام است، اسلام اخلاقی، اسلام فقهی، اسلام فلسفی یعنی چه؟ معارف اسلامی بخشیاش از سنخ فلسفی است، بخشیاش اخلاقی است، بخشیاش فقهی است، و... اینها بخشهای مختلف اسلام است. چرا در آنها اختلاف میشود؟ من یک وقتی بحث کردم که اختلافات 12 تا دلیل دارد. اگر وقت بود میگفتم، فرصت نیست. حداقل 12 دلیل است که چرا دوتا فقیه، دوتا فیلسوف و دوتا مفسّر اختلاف میکنند با این که محکمات آنها یکی است و متنی هم که به آن رجوع میکنند یکی است. به آن دلایل توجه نشده است.
یکی از دانشجویان: استاد سؤالی که من داشتم در مورد تمدنسازی بود، به نظر شما، تمدن اسلامی که مد نظر ماست و برای این کار بخواهیم تربیت نیروی انسانی را انجام بدهیم، به نظر شما آیا یک سازوکار مشخصی را اسلام به ما پیشنهاد داده است یا بر مبنای مقتضیات زمان باید به شکلی جلو ببریم که بیشترین استفاده را از نیروی انسانی بکنیم؟
استاد: اگر مرادتان از سازوکار چیست بفرمایید؟
همان دانشجو: شاید ساختارهای دانشگاهی ما یا ساختارهای آموزشی که داشتیم شاید نیاز دارد که عوض بشود!
استاد: شاید نه، حتماً. مشکل ما در حوزه و دانشگاه است. عقیده من این است که اگر حوزه و دانشگاه درست بشوند این تمدنسازی انجام شدنی است.
همان دانشجو: استاد اِلِمانهای آموزشی همینها هستند.
استاد: نه، همینها نیست، یک بخشیاش اینهاست. رسانههای ما دخالت دارند، فرهنگ صادرات و واردات، فرهنگ اقتصادی دخالت دارد. رسانهها خیلی دخالت دارند. خانوادهها دخالت دارند. اما آنجایی که عملاً متکفّل مفاهیم و ارزشهای علمی است یعنی حوزه و دانشگاه، نهاد آموزش و پژوهش ما، الآن در حالت مذاب اول آن را دربیاوریم این فسیل و سنگواره بود، در حال مذاب، باید مدام آن را نقد کنیم از مذاب دربیاید و دوباره به آن شکل داد. با این حوزه و با این دانشگاه، اگر تغییراتی در آنها نشود نمیشود تمدنسازی کرد!
همان دانشجو: ما یک تغییرات رادیکال داریم و تغییرات تدریجی هم داریم.
استاد: تغییر رادیکال به روش تدریجی. چون رادیکال بودن به مفهوم مجنون بودن نیست، ما تغییرات رادیکال احتیاج داریم، یک جاهایی باید ریشهای تغییر کرد، اما ریشهای تغییر کردن معنیاش این نیست که همینطور بیکله و سریع باشد، هر چیزی زمانبندی خودش را دارد. شما ببینید اصلاح مسیر پایاننامهها، یک زمانبندیای دارد یک مرتبه نمیتوانید بگویید از فردا هر یک از پایاننامهها باید یک مشکلی از کشور را حل کند. خب بله این یک نگاه رادیکال است باید هم باشد و این نگاه کاملاً درست است. به نظر من یک ملاک است. اما از فردا که همه اینها تغییر نمیکند! چون اینها در ساختار استاد است، در ساختار دانشجو هست، متن هست، ترجمه هست، دانشگاهی که همه چیز آن ترجمه است عملاً روی چیز سیّالی ایستاده، و جای پای او جای محکمی نیست که بخواهد خودش را تغییر بدهد. دانشگاه ما مدارش کلاً بر اساس ترجمه است! شما یک تحول و چرخش ایجاد کنید، مثل این که یک کسی روی یخ شناور است، روی رودخانه آنجا میخواهد تغییر موضع بدهد کار سختی است ولی اگر بشود چه میشود! و شدنی هم هست، سخت است ولی شدنی است. حوزه ما هم همینطور است. در حوزه ما هم ارادهاش هست، هم موافقت است، هم انرژی و استعدادش هست، درست مدیریت نمیشود. یعنی با این نسلی که الآن در حوزه و دانشگاه است و با این فضایی که بوجود آمده، اصلاحات در علوم انسانی، در متدولوژی علوم، در ارتباط علم و صنعت، و این سیل ابتکارات که راه افتاده، اینها خیلی مؤثر است. این را به شما بگویم که اینها در دنیا اثر گذاشته است. من از دانشگاه آمریکای لاتین تا مالزی و اندونزی، وقتی دستاوردهای دانشجویان خودمان را گاهی اشاره کردم دیدم استاد و دانشجو بلند شدند ایستاده کف زدند! و بعد خدا شاهد است مسلمان و غیر مسلمان میگویند دانشگاه شما و نخبههای شما نمایندگان ما هم هستند، شما برای ما هم هستید. استاد فیزیک در دانشگاه خارطوم (سودان) که در آمریکا فیزیک خوانده بود بلند شد گفت اگر شما از مسئله هستهای یا مسائل دیگر کوتاه بیایید به همه ما خیانت کردهاید. در آفریقا یک کسی آنجا، یک جوان بودایی هندو، رفته بودم هند، نایبالزیاره بودم رفته بودم بتخانه! بتخانهها را نگاه میکردم پسر در بتخانه که بنظرم بتتراش بود و مدام در آنجا نذر و کار میکرد، دلم میخواست ببینید راجع به انقلاب، راجع به ایران چه میگفت! استاد مارکسیست در دانشگاه دهلی که مذهب او هندوست و مرامش مارکسیزم است خودش به من گفت – این قضیه برای چند سال پیش است – میگفت که من میدانم آخرش این آمریکا و غرب به شما حمله میکنند چون شما دارید یک خط تازهای باز میکنید دارید به همه ملتها پیام میدهید که تنها راه، راه اینها نیست راه را طور دیگر هم میشود رفت. میگفت این کار شما خطرناک است، این استاد مارکسیست میگفت خطرناک است اینها نگران 4تا کشف و اختراع نیستند، خودشان بیشترش را دارند، اینها از این که شما راه افتادید میگویید ما از زیر سایه شما بیرون میآییم و خودمان این کار را میکنیم از این میترسند چون به بقیه دارید پیام میدهید که راهتان را جدا کنید، شما میتوانید. بعد این استاد به من گفت من میدانم بالاخره به شما حمله میکنند ولی این را بدانید اگر به شما حمله کردند من با تمام این شاگردانم میآییم کنار شما میجنگیم. در آمریکای لاتین من این جمله را شنیدم، در سودان شنیدم، همین چند هفته پیش من اندونزی بودم، دلم میخواهد ببینید استاد و دانشجو آنجا چه میگفتند. واقعاً آنها منتظر شما هستند، منتظر دانشگاههای ما هستند. بوسنی و مالزی دانشگاه علوم انسانیشان رفتم میگوید این متنهایی که در علوم انسانی اسلامی شما تهیه کردید اینها را زودتر به ما بدهید ما تمام این منابع غربی را کنار میگذاریم و کتابهای شما را کتابهای درسیمان میکنیم. و یکسری دپارتمان علوم انسانی در همه دنیا، پس این مسیر درست است. سازوکارها بخشیاش روشن است و بخشی از آنها حتماً باید تغییر کند، ما اگر اجتهاد نکنیم که نمیتوانیم تمدنسازی کنیم.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی